سردار

به نام خداوند نور که راه رانشان میدهد
از صبح که از خواب بیدار شدم همش میرم تو اشپز خونه .زیر کتری رو روشن میکنم .منتظر میمونم که اب به جوش بیاد و با خودم میگم بذار این اب جوش بیاد و من برای خودم یک چای بریزم و بخورم شاید زمان به عقب برگرده و یا خبر اشتباه باشه یا مثلا بشه یه جور با قضیه کنار اومد .اما اب به جوش میاد و من چای رو مینوشم و این حالت سکون و سکوت مرگبار خانه ام نه تمام میشود و نه قلبم ارام میشود و نه سردار دوباره زنده میشود و نه ازاین خواب وحشتناک بیدارمیشوم و نه میتوانم با ان کنار بیایم و ……
خدا کند خدابه جای سردار(که حالا الان به ان بالا رسیده و شاد است و انگار بعد از یک سفر طولانی سخت به خانه رسیده و اخی گفته و کوله بار را زمین گذاشته و دستی به اب زده و نشسته کنار حوض و صدا بلند کرده و گفته اهالی من امدم هااا .و رفته که در اوج خستگی چایی در کنار دوستان ببنوشد و بگوید سفر تمام شد .فعلا البته)وجود مبارک امام زمان را هدیه کند .شاید غم سردار قیمت حضور ارباب باشد . خوب درست است که هم قیمت ئیستند اما کریمان به ازای هدیه های کوچک عطایای بزرگ میکنند و تازه قلب ما گنجایش بیشتر ازین را ندارد و حقیقتا ندارد و ندارد و ندارد .نمیدانم شماهم این حس را دارید یا نه .مثلا من وقتی شهید ابراهیمی همسایه چند خانه ان ور ترمان که اصلا از وجود این مرد غیور در همسایگیمان خبر هم نداشتیم .احساس میکردم شهید الان با صورت از شعف سرخ شده و بسیار خوشحال و با لباس های نو مثل تازه داماد و یا کسی که مدال طلا گرفته و میخواهد از یک مقام بلند مرتبه ان را دریافت کند ،ایستاده و منتظر عطایای پر از برکت خود از ارباب است و شاد از عند ربهم یرزقون شدن و دل دل میکرد که برسد به ان بهشت موعود و من احساس حسرت میخوردم که باید از تشریع پیکر برگردم به خانه و لباس هایم را در بیارم و بذارم کنار و به فکر شام باشم و باز روزمرگی و روز مرگی و باز روزمرگی و با او نباشم و این حس مثل نور شمعی در من خاموش شود که او رفت .خندان و هر دقیقه شور انگیزتر و برمیگشت و هی به عقب نگاه میکرد و دنیا را حریف مغلوب خود میدید و به خود میبالید که اورا له کرده.و در قلب از انزجارهمیشگی اش از دنیا خوشحال بود
ولی رفتن سردار فرق داشت .سردار مثل یک پیر پر تجربه انگار ان زمان هاکه بهبوهه دفاع مقدس بود دنیا را مثل یک اتاق هتل میدید که باید بعد از گردش در اسمان بیاید و خسته در را باز کند و برود روی تخت بخوابد و فردا دوباره صبح زود بزند بیرون تا شب .حالا هم جاسوییجی را گذاشت رو پیشخوان و برگشت همون جا که برایش مثل وطن بود و خانه .و انگار رفته که چند ماه دیگر برگردد .درست فردای صبح ظهور .

داشتن 5 فرزنددددد

به نام زیباترین معنای جهان خداوند یکتای بسیار دوست داشتنی 

من تا حالا چند بار وارد وبلاگم شدم اما چون نمیدونستم هدف وبلاگم چه خواهد بود خارج میشدم و لی حالاااااا میریم که داشته باشیم یه وبلاگ شاد و سرزنده و پر انرژی رو که کوثر وبلاگ رو بترکونه .

دقت کردید بعضی ادم ها ذاتا بچه دوست هست اند و یهو با دیدن بچه دلشون قنج میره وشاید یهو به صورت خیلی مرموزی بچه رو ورداشتند و تو افق محو شدن . یعنی انقدددرررر بچه دوست هااا .خلاصه که منم از همون ادم هام البته یکم متفاوت تر .حالا میگم چرا ؟

راستش من تو خانواده بسیار کم جمعیت به دنیا اومدم .یادم میاد تنها مسیری که رفتم و اومدم راه  مدرسه تا خونه بود .نه دوستی .نه خواهری .نه کسی که باهاش درد دل کنم .اصلا تنهایی مطلق .پدر و مادرم هم عاشق بچه بودند .اما راستش هنوز هم تو خونه ما از بچه زیاد حرف زدن عیبه و منطقه ممنوعه و خط قرمز محسوب میشه .تو خانواده ما یه بچه اونم لوس و ننر و مغرورش مد هست .کسی که هر کاری میکنه باید زنگ بزنه و بگه مامااااان  اب بخورم .اونم بگه مواظب باش اوف نشیاااا .اب رو خوردی زنگ بزن خبر بده .والا منم ازین رکود و بی ابهتی خسته شدم و قیام کردم .البته یکم کدورت پیش اومده ولی واقعا از یه جا باید این بت و این تابو شکسته بشه .نمیدونم شاید یه خورده ته مایه لجبازی هم تو کارم هست .ولی خوب کی تا الان همه کاراش فنا الی الله بوده .باید امیدوار باشم .باید سعی کنم .راستش من تصمیم گرفتم مادر پنج بچه خوشگل توپول موپولی و با عشق باشم .حالا چرا تو این فضای کوثر بلاکی مطرحش کردم . به چند دلیل :

1.وظیییفه سنگییین تبلیغ:خوب باید یکی بیاد و فرمایشات رهبر عزیزم رو اجرایی و تبلیغ کنه .اونم برای طلاب جان برکف که همه عاشقشن .خوب بیایید و نظر بدید که چرا دوست ندارید زیاد بچه داشته باشید .یا همراهی و تحسینم کنید .شما ها شاید خیلی هاتون ندونید تنهایی یعنی چی و این که مادری نتونه از سفره بزرگ دوازده متری خوشگلش سالی یه بار هم استفاده کنه چه دردی داره .

2.همین طور که گفتم من هیچ همراه و مدافعی ندارم و اصلا تجربه زیادی هم در بچه داری ندارم .اخه یدونه بچه که چیزی به ادم یاد نمیده مثلا چجوری باید پنج تا بچه رو نگه داشت و از شلوغ بازی هاشون خسته نشد وچطور براشون لباس خرید و اصلا کسی که سزارین هستش چطوری باید پنج تا بچه بیاره .دست تنها چطوری نگه شون داره . چطوری از کارش دفاع کنه و چه طوری همسر جان رو راضی نگه داره و چطوری خونه رو تمییز نگه داره .دارو یا ذکر یا دکتر یا همراه یا سبک خاصی برای کمک به من میشناسید 

3.پُزی کردن و شکستن تابوی این کار .خدا رو چه دیدی شاید یه رروز اینجا شد یه منبع پر کارکرد از تجربیات یک مادر پنج فرزنده.اصلا یه دوران مبل داشتن تو خونه ها مد نبود .ولی از وقتی که یه کار پزی شد همه قبولش کردن .بذار انقدر پز بچه هارو بدم که همتون به هوس بیفتید .اصلا بیان لحظه لحظه خاطرات نگه داری از کودک خودش جذب کننده است .

راستی این متن رو خیلی تند تند نوشتم و نشر میدم که یه وقت از نوشتنش پشیمون نشم .خواهشا خوب بخونید و کمکم کنید قول میدم در پست های بعدی زیبایی و بهتر نوشتن رو ضمیمه کارم کنم .چشمم به نظرات قشنگتونه .اصلا اگر خوندید و نظر ندادید نظردونتون <نظر دان :محل قرار گرفتن نظر در بدن> بترکه .والا با شوق و ذوق نوشتم بخونید برید .

1 2